من به اوخندیدم
کمی ازرده وحیرت زده گفت:
روی دیوار ودرختان دیدم
بازهم خندیدم
گفت دیروزخودمن دیدم فرهادپسرهمسایه پنج وارونه به شیرین می داد!
انقدرخنده برم داشت که طفلک ترسیدبغلش کردم وبوسیدم وباخود گفتم
بعدها وقتی غم سقف کوتاه دلت راخم کرد بی گمان می فهمی پنج وارونه چه معنا دارد.........
نظرات شما عزیزان: